بیقرار ...
چشام میون ابراس
هواش سیا هو تاره
با این حالی که دارم
بارون می خواد بباره
ابرا دارن می جنگن
یه رعد و برقی افتاد
نم نم بارون اومد
اون دعوا فوری افتاد
وقتای تنهایی ام
دلم به گریه افتاد
اون چکه چکه ها زود
را شد تو گونه ام افتاد
لحظه هامو سوزونده
آتیش بیقراری
چرا ؟ ما تنها باشیم
تو این روزای عالی
تو فکر اون لحظه هام
وقتی کنارم باشی
دوتایی مون بخندیم
همیشه یارم باشی
شکایت از درون بود
برات اینجور نوشتم
تا کی ؟ باید بسوزم
تو گام سرنوشتم
تنها تر از همیشه
خسته ی روزگارم
کی ؟ من و تو ما می شیم
این شده کار و بارم
فکری به حال من کن
من بیقرار و خسته
این شعر نوپایی ام
بدجور دلو شکسته
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)
سلام وسپاس طاهریی عزیز.شما هم لینک شدید.
با سلام خدمت آقای هریکنده ای عزیز همزبان من
برادر جان من خوشحال شدم و پیگیر نوشته هایتان هستم و متاسفانه اگر ملاحظه کنید این قالب وبلاگم جای لینکدانی نیست وبلاگ شما را در( ادبیات بلوگ adabiatblog.blpgfa.com ) پیوند داده داده بودم و از همانجا هم تاکنون به خواندنتان می آمدم . موفق باشید انشا الله
سلام. ممنون از قدوم شما در وبلاگ حقیرانه ما.
در اولین فرصت انشاءا... انجام خواهیم داد.
این حقیر اصالتا با شما همشهری هم هستم.
چششششششششششششم...
؛شمه خنابدون.؛
سلام بزرگوار.
چشمه ات گویا.
به همین برکت!
هنوز هم به چشم های نجیبت!
سر براه همان جاده ای هستم...
نخستین جشنواره شعر مازندرانی خلیج همیشه فارس
http://kh-maz.blogfa.com/
سلام بزرگوار مهربون.
خدایا! خوشا آنان که از زلال سرچشمه خشوع می نوشند و در باران فروتنی نماز نیاز می خوانند...