عید امسال با دو بهار و دو عید و دو شعر ...
(دعا و آرزوی سلامتی برای همه بیماران)
عید امسال ، با دعا گفتن ، خوش است
سفره رنگین و خدا گفتن ، خوش است
در بهــار دل ، بهــاران ، شد زمین
حال بیمار و شفا گفتن ، خوش است
دَس به دِعا (به مازندرانی تبری) ...
دِعـا لَب باش ، تِه شو ماه تی تی بَوِه
تِه لینگـه رَجـه وَر ، راه خـالـی نَوِه
دِلِ هیچ کَس رِه نِشکِن مِهرِوون باش
مِـبادا ، دِلِ سامـون ، آهـی دَوِه
(در بهار 1404 شمه دلخشی و سلامتی مه دل ارمون)
شاعر :میرحمزه طاهری هریکنده ای نوپا
از کهکشان راه شیری تا روستای هریکنده بابل ...
نویسم آدرسم ، از کل هستی
بخوان تا مصرع آخر که هستی
منم ، از کهکشهان راه شیری
رسیدند واژه ها از دل چو تیری
من از منظـومه شمسی نـویسم
زکل این جهـان هستی نـویسم
یه جایی خاکی و بس آفرین است
یه سیاره کـه نـام آن زمین است
به خطی نیم کـره ، باشد شمالی
طلوع خورشید و غروب و حالی
نصیب قـاره ام هـم آسیا ایست
وطـن قـوم و نژادش آریا ایست
آسیایی ، جنـوب غـربی آن
برای کشور خود می دهم جان
من هم از کشور ایـران زمینم
مسلمانم و اسلام هست دینم
شمـال کشـورم ، مـازندرانم
تبـری لهـجـه ام ، ورد زبانم
مـن از شهـر خوبم بابل نویسم
زعطـر پـای نارنج ، گل نویسم
درآخـر آدرسم ، زادگـاه بنده
یه روستایی که نامش هریکنده
سرای ساده ام باغ است و بوستان
درش باز است بـرای کل دوستان
کمی از عمر من غـربت تمام شد
این اوقاتم چه باسرعت تمام شد
بهـار عمـر من پنجـاه و اندی
صفـا کن عـاشقـانه تا بخندی
زمین گرد و پر از جای عجیب است
کسی اینجا نمی ماند ، غریب است
جهانم بس عجیب است و خدایی است
نصیب آدمـی آخـر جـدایی است
نـویسم جـای مـن ، فعلاً همینه
نفس تا می کشم ، در این زمینه
بفـرما سر بزن یک شاعـری را
از هرکی پرسی دانـد طاهری را
شاعر :میرحمزه طاهری هریکنده ای نوپا
در سلسله معرفی فرهیختگان و جوانان و خوبان و
دلاور مردان و شیر زنان روستای هریکنده ، اینبار سراغ
یکی از فرهیختگان و اهل فرهنگ و هنر جناب آقای میر حمزه طاهری رسیده
ایم و مختصر گزارش و مصاحبه ای را برای شما اهالی محترم و اعضای کانال تنظیم نموده
ایم
.(
جوان ارزشمند و شاعر خوش ذوق ، فرهیخته روستای هریکنده جناب آقای میرحمزه طاهری را بیشتر بشناسیم:
به نوم اون خدا که شعر بساته
مره هم اهل دل شاعر بساته
جناب آقای میر حمزه طاهری لطفاً خودتان را معرفی نمائید؟
باسلام و عرض ادب و احترام بنده میر حمزه طاهری
هریکنده ای هستم در اسفند ماه ۱۳۵۱ همزمان
با نفس های بهار در روستای زیبایم هریکنده بابل به دنیا آمدم
.
باتوجه به اینکه پدر حضرت عالی قاری قرآن بوده اند از مکتب ایشان چه بهرهای برده آید.؟
قبل از اینکه راهی دوران ابتدایی مدرسه ام بشوم سوره کوچک قرآن را می خواندم و آن هم از تلاش پدر عزیزم که خود قاری قرآن بود فرا گرفتم و همچنین از تلاش مدیر اول من که الفای قرآن را نزد مرحوم حاجی باباجانی در کلاس تکیه روستا یاد گرفتم.
ورود تان به مدرسه دوران ابتدائی در چه سالی بود؟
درسال ۱۳۵۹ شروع سن من به ۷ سالگی دوران ابتدایی ام را در مدرسه بلال حبشی هریکنده شروع کردم و یادمه در مدرسه هر روز مراسم صبحگاهی با تلاوت قرآن من اجرا می شد و حتی گروه سرود مدرسه هم شرکت داشتم.
در چه سالی و کدام مدرسه راهنمائی ادامه تحصیل دادید.؟
و بعد از دوران دبستان در سال ۱۳۶۴ پا به دوران راهنمایی ام در شهید بخارایی هتکه پشت گذاشتم و با دوری راه و سختی زندگی در آن دوران کم کم مدرسه راهنمایی روستا با نام ولایت هریکنده ادامه دادم در چه سالی دوران دبیرستان را شروع و در کدام مدرسه بوده اید.؟
بعد از دوران راهنمایی ام با انتخاب رشته ادبیات و علوم انسانی وارد مدرسه شیخ کبیر بابل شدم و در واقع جرقه شعری بنده در دوران اول دبیرستان و در کنار دبیر عروض و قافیه ام استاد برومند شکل گرفت و کم کم دلنوشته های بارانی ام به دفترم چکید و باعث آفریده شدن بسیاری از اشعاراز دل به دفترم شد . بنده فرزند بزرگ خانواده می باشم و در فصل کشاورزی پا به پای پدر و مادر عزیزم در باغ و شالیزار حاضر بودم و این هم از افتخار بنده بوده است .
آیا از دوران دور همنشینی قدیم چیزی به خاطر دارید؟
یادمه خانه پدری بنده مهمان به صورت شب نشینی زیاد می آمد و این مهمانی باعث آموختن اصطلاحات و گویش های فراوانی شده که اکنون در خاطرم بوده و در دلنوشته هایم جاری شده است که اگر دقت شود شعرهایم همه از پیر مردان و پیر زنان زحمت کش روستا می باشد که در آن دوران سخت و بدون برق و روشنایی در کنار یکدیگر به صورت صمیمی زندگی می کردند (روحشان شاد و یادشان گرامی باد
از دوران دفاع مقدس و شهدای هریکنده برای ما بگوئید.؟
از شهدای محل بنده افتخاردیدار و راهنمایی همه آنها را داشتم و بخصوص شهید محمود دیاری که راهنمایی خوب و با اخلاق بود و از دوستان شهید هم که بیشتر با آنها بودم شهید سید ابوطالب هاشمی و سید رضا گلریز و شهید سید علی اصغر طاهر بود که یادشان همیشه زنده و در دفترم ماندگار است. .
درحال حاضر شغل شما چیست در کجا شاغل هستید.؟
بعد از دوران خدمت سربازی ام به دلایلی برای کار عازم جنوب کشور شهر بندرعباس شدم و در شرکت ساخت سازه های دریایی (شرکت فراساحل صف) نیمی ازبهار زندگی ام را آنجا سپری کردم و هرچند دلم در زادگاهم و روستایم هست ولی هیچ وقت این دوری ام سبب فراموش کردن روستا و مردمان زحمتکشش نشدم و همیشه و در هر حالی یاد و نامشان از خاطرم پاک نمی شود
اگه ویندی تِک و پِه خنده دارمه
شِه نومه وَر ، من هریکنده دارمه
غریبی ، دلِ تنگی دارمه داغون
مَلِه سِه ، اَتا دل شرمنده دارمه
میرحمزه طاهری در پایان پیامی حرفی برای اهالی جوانان و دانش آموزان دارید بفرمائید.؟
خدمت برادارن و دانش آموزان روستایم عرض می کنم که اکنون آرامش و صفا و صمیمیت و برکت خدا در زندگی است درسهایشان را با دقت بخوانند و درکنار مادر و پدر و با کمک به همدیگر از زندگی لذت ببرند و در کنار زندگی از یاد خدا غافل نشوند و همچنین به زبان مادری خود که مازندرانی تبری است اهمیت بدهند تا زبان شیرین مازندرانی تبری ما که از یادگار قدیم است فراموش نشود هدف از سرودن اشعار و دلنوشته ها مقام و منزلتم نیست بلکه تمام هدفم زنده نگه داشتم زبان شیرین مادری ام که همان زبان مازندرانی تبری است می باشد
باتشکر فراوان برادر کوچک شما میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
درآرزوی کربلا ...
قدمـای آروم آروم
واسه تا رسیدن تو
نفسای خسه ی من
بـه هوای دیدن تو
کربلای تو بهشته
تکه ای از آسمونه
اگـه لایقم بدونی
سوی تو بشم روونه
این روزا دلم گرفته
آرزوی کـــربلاتم
میشه دستمو بگیری؟
عاشق صحن و سراتم
سوت و کوره کل دنیا
خبری از روشنی نیس
نور مهتاب و تو داری
دنیا جای موندنی نیس
جای تـو پـر از امید
دوس دارم پیش تو باشم
دلمـو تو دس بگیرم
در حرم واست بپاشم
نـذر مـن آقا کنارت
در نماز و وقته ظهره
چشمه های روشن تو
وقت سجده روی مهره
عشق بین الحرم تو
دسته دسته روبروتن
دل عــاشقا به قبله
در نمـاز و در قنوتن
عطر تو به مثله گلها
میپیچه تو اون حوالی
خـودمو به تو سپردم
دلو می بره چه حالی
عاشقم بـه دیدن تـو
حس خوبه اون نگاهت
اگــه باشه قسمت من
جـانمو کنــم فدایت
کربلا می آم یه روزی
دسامـو بالا می گیرم
گوشه ای تو زیر بارون
نـذرم از آقا می گیرم
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
شعر بی نقطه (در مقام مولا امیرالمومنین علی (ع)) ...
در راه و دل هرکاری ، علی (ع) گو
سالاری و سرداری ، علی (ع) گو
مولا گـو علی (ع) مـردی دلاور
حاکی که مرا ، حالی ، علی (ع) گو
محـرم همه اسرار دو عالـم
رهرو همه همراهی ، علی (ع) گو
مولا گـو مـدد سرمـد گلها
طـومار دعـا عـالی ، علی (ع) گو
همـراه و وصی راه محمد (ص)
همدم همه دلداری ، علی (ع) گو
عالـم همه اسـرار دو عـالم
در وصل دلا هادی ، علی (ع) گو
دل حـال و هـوای حـرم او
الگو همه اسلامی ، علی (ع) گو
دل سوی حـرم طاهـری دارد
در راه و دل هر کاری، علی (ع) گو
شاعر: میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
بورده شه سه ...
(شعر مازندرانی تبری با ترجمه فارسی)
بروشته روخنه او بورده شه سه
کله سر چایی سوسو بورده شه سه
امه رسم و زوون ره کی بکوشته؟
کئی بورده پلا بو بورده شه سه
برگردان فارسی
فراوانی آب رودخانه ها و چای آتشی در گوشه حیاط به فراموشی سپرده شده است.
رسم و آداب و رسوم و زبان شیرین مازندارنی به فراموشی سپرده شده و همه چیز عوض شده است.
بروشته روخنه : جریان آب تند رودخانه
او: آب
بورده شه سه: به فراموشی سپرده شده
کله سر: محلی در گوشه حیاط برای پخت و پز غذا و چای
زوون: زبان
بکوشته: کشته است
کئی: کدو
پلا: پلو
شاعر :میرحمزه طاهری هریکنده ای نوپا
عید اومده دوباره ...
(در بهار 1403 با عشق تقدیم می شود)
صــدای پـایی مــی آد
عمو نوروز تو راهــه
شکـوفه ها می رقصن
همه چــی روبـــراهه
گــلا همـــه وا شدن
تو باغ پشت خـــــونه
روشاخـه ها میخندن
بی عذر و بی بهونه
عید اومـــــده بهـاره
شادی باخــود می آره
بلبل میخــونه از دل
پاشــو که فصل کـاره
خنده رسیده بــر لـب
شادی می آد تو خـونه
سفره میذارن هفت سین
جشن سعیدمــــــــونــه
غنچـــه ها بیدار شدن
با لباسای رنــــــــگی
رو علفـا پـا نــــــــــذار
روزی به این قشنـگی
کـاش کینه ، از تو دلا
تو این روزا ، دور بشن
کمک کـــن این ســال نو
خیر و خوشی جور بشن
مهمـــونا دارن می آن
از راه دور و نــزدیک
دورهمـن ، شلـوغه
واســه سلام و تبریک
با این تــرانـه از مـن
بهـار نـو کـــاری کن
دسای تنگــو بگـــیر
با دلا دلـــداری کن
***
شاعر :میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
یا امام رضا (ع) ...
زائـری درمـانـده ام ، دستم بگیر
از نفس افتــــاده ام ، دستم بگیر
آمــــدم بـا اشتیاق تا جـان دهــم
جان نثاری ساده ام ، دستم بگیر
گــــوشه ای چشم انتظار دیـدنت
روبروت ایستاده ام ، دستم بگیر
از کـــویری آمـدم پر پیچ و خــم
دل به دریـا داده ام ، دستم بگیر
راه دوری آمــدم ، پـابــوس تـو
من به تو دل داده ام ، دستم بگیر
خــادمـانت می زنند نقــــــاره ها
این من و سجاده ام ، دستم بگیر
جرعـه ای نوشیدم از آب حــرم
یا علـی سر داده ام ، دستم بگیر
گـوشه ای ، آقا کبوتر ها را من
نذری گندم داده ام ، دستم بگیر
دیده گـــریانم خـجل مـن پـر گنه
کاروان جا مانده ام ، دستم بگیر
عاشقـم آقــا ،دارم پـر می کشم
مستم و این باده ام ، دستم بگیر
بر ضریحت دست من آخر رسید
در صفت آمــاده ام ، دستم بگیر
ضامن آهــــو رضا ، شرمنده ام
این نگـاه سـاده ام ، دستم بگیر
طـاهـری ، گفتا به عشقت آمـدم
مـن پیغمبر زاده ام ، دستم بگیر
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
کوفه ز غم شکسته ...
(شب شهادت امیرالمونین علی (ع)
شد شب قـدر و عزا
کوفه ز غم شکسته
کاسه به دس یتیمی
دل بیقـــرار نشسته
از چشا بارون می آد
دلا تــــو آسمـــوناس
زمــــزمه هــا یا علی
دسا بسوی خــــداس
مسجد کــوفه زخون
فـرق علی شد دو تا
فزت و فزت مـی آد
کــوفه شده کـــربلا
نـاامیــدی از طبیب
میشکنن آنــــی دلا
پر میکشه آسمـون
اون علـی شیر خدا
حلقــه بـه دور پـدر
وصییت آخــــــرش
دس میکشه بر سر
زینب بی مـــادرش
دسه حسین و حسن
دسه پدر جــا گرفت
میچکـه اشک علی
شوق سفر را گرفت
در شب بیس و یکـم
دختر زهـرا چه کرد؟
با غـــم و درد عظیم
اون واسه بابا چه کرد؟
از همه مظلومی اش
غـرق عـــــزا ماتمن
وقت شهــادت میشه
از همه جـا حاضرن
عـاشقتم یـا علــــی
دل مینویسم بــرات
دستمـو آقــــا بگیر
کرده دل حال و هوات
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
عید اومده دوباره ...
صــدای پـایی مــی آد
عمو نوروز تو راهــه
شکـوفه ها می رقصن
همه چــی روبـــراهه
گــلا همـــه وا شدن
تو باغ پشت خـــــونه
روشاخـه ها میخندن
بی عذر و بی بهونه
عید اومـــــده بهـاره
شادی باخــود می آره
بلبل میخــونه از دل
پاشــو که فصل کـاره
خنده رسیده بــر لـب
شادی می آد تو خـونه
سفره میذارن هفت سین
جشن سعیدمــــــــونــه
غنچـــه ها بیدار شدن
با لباسای رنــــــــگی
رو علفـا پـا نــــــــــذار
روزی به این قشنـگی
کینه ها کـاش ، از دلا
تو این روزا ، دور بشن
کمک کـــن این ســال نو
خیر و خوشی جور بشن
مهمـــونا دارن می آن
از راه دور و نــزدیک
دورهمـن ، اومـــدن
واســه سلام و تبریک
با این تــرانـــه از مــــن
بهــار تـــو کــــــاری کن
دسای تنگـــــــو بگـــیر
اونارو دلــــــــــداری کن
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
بهار1402 مبارک
صفا باشد چمن با گل بروید
زمینم یاسمن سنبل بروید
مرا حالا بهارم آشنا کرد
مبادا ساز بی بلبل بروید
میرحمزه
طاهری هریکنده ای نوپا
شعر بی نقطه …
(در مقام امیرالمومنین علی (ع) )
در راه و دل هر کاری، علی (ع) گو
سالاری و سرداری ، علی (ع) گو
مولا گو علی (ع) مردی دلاور
حاکی که مرا ، حالی ، علی (ع) گو
محرم همه اسرار دو عالم
رهرو همه همراهی ، علی (ع) گو
مولا گو مدد سرمد گلها
طومار دعا عالی ، علی (ع) گو
همراه و وصی راه محمد(ص)
همدم همه دلداری ، علی (ع) گو
عالم همه اسرار دو عالم
در وصل دلا هادی ، علی (ع) گو
دل حال و هوای حرم او
الگو همه اسلامی ، علی (ع) گو
دل سوی حرم طاهری دارد
در راه و دل هر کاری، علی (ع) گو
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
دوس دارم خلیج بگم فقط خلیج همیشه فارس ...
دوس دارم ، خلیج بگم
فقط خلیج ، همیشه فارس
تو جزیرمون می پیچه
عطر ، همش گلای یاس
دوس دارم داد بزنم
خلیج ، تو کشور منه
موج آروم همیشه
تنگه هرمز می زنه
دوس دارم پرچممون
تو هر بلندی وا باشه
سرخ و سبز و سفیدش
از راه دور پیدا باشه
دوس دارم جار بزنم
اینجا همش خاکمونه
هر وجب خاک وطن
تو رگ و تو خونمونه
دوس دارم با هم بریم
اطرافاشو خوب ببینیم
شهر بندرعباس و
کنار ساحل بشینیم
دوس دارم بیان سفر
مهمونا اینجا بمونن
همه جا دور بزنن
حال و هواشو بدونن
دوس دارم رو ماسه ها
خسگی مونو در کنیم
یه نگا به اسکله
کشتی و لنگر بکنیم
دوس دارم وقت غروب
دریا را خوب نگا کنیم
رنگ نارنجی تنش
خدامونو صدا کنیم
دوس دارم بریم دعا
پیش آقا مظفرش
تو حرم نگا کنیم
کبوترای حرمش
دوس دارم بریم گنو
نفس بگیریم تو هواش
رد شیم از پیچ و خمش
تا برسیم یواش یواش
دوس دارم رو قایقی
دور بزنم از همه جاش
راه دور سلام بگم
به ناخدای پرتلاش
دوس دارم تو هم بیای
بریم توی جزیره ها
قشم و کیش و هرمز و
دو تا تنب ابوموسی
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
Happy new year
میلاد مسیح و عید کریسمس مبارک
عید است و شادی
نه عید نوروز
جشن مسیحاست
نامش , کریسمس
آغوش مریم
نوری مبین است
بس می درخشد
اینجا و آنجا
بلبل زشادی
با صد ترانه
بر شاخه شاخه
هی می زند پر
فصل زمستان
چه نوبهاری است
دشت و دمن شد
با غنچه زیبا
شبنم به گلها
ناز است و غلطان
رویایی گشته است
دنیای گلها
تن پوش روشن
هرجا صفا یی است
از سوز سردی
آنجا نمایان
صد لاله در باغ
بر سبزه حالی است
این لطف و رحمت
از آن الله است
***
شاعر : میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)
اهل روستایم ...
همچو سهراب می نویسم
اهل روستای شمالم
سرزمینی سبز و خرم
دل نوشتم حس و حالم
می نویسم جایگاهش
خطه ای در شهر بابل
قامت کوه دماوند
باغ و دشت و سبزه و گل
در بهاران پای نارنج
می رسد عطر از کرانش
می کند دل عاشقانه
شکر خالق در بیانش
عاشق شعر و ترانه
با قلم من آشنایم
غربتم هرچند دورم
از وجودش روبراهم
می چکد از خاطر من
واژه هایی از درونم
می نویسم در مقامش
هرچه از آنجا می دونم
در نسب از نسل آرش
عاشقانه در پی کار
رهرو راه شهیدان
جمله پیروزند و بیدار
وسعت صحرا نمایان
تا به شالیزار و باغش
رویش گلهای رنگی
نغمه ها ی بلبلانش
جلوه ای بر دامن دشت
رحمت و لطف خدایی است
در بهار و فصل کوشش
وقت خوش آنجا صفایی است
با طراوت ، باغ و بستان
بلبلانش شاد و سرخوش
وصلت گلهای رنگی
لذت زیبای آغوش
بر کران جویباران ،
بوی نعنایش هویدا
سبزه گشته است زین عنایت
عاشق و سرمست و پیدا
آخر این گویم به شعرم
بهتر از هر روز و دیروز
جای جایش سبز و آباد
مردمانش جمله پیروز
طاهری در بند کنجی
گرچه آرام است و آسان
بر جمال و وصف روستا
دل بسازد شعر فراوان
***
دنیای کودکی ام چه خوب بودن یادش به خیر ...
دنیای کـــودکی هام چـه خوب بودن یادش به خیر
وقت بازیگوشی هام چه خوب بودن یادش به خیر
یاد اون روزا به خیر (2)
یادمـــــه دمپایی پاره پاره دوختــــه می شد
پاهای خاکی و زخمی تو حیاط شسته می شد
دسای زخمی همش با پارچه ای پاک می شدن
سر و صورتامونم پر از گل و خاک می شدن
یادمــه غــــروبا اون تاریکی و وقــــت اذون
با صــــدای مامانا می دوئیدیم تـــو خونمون
مــــادرم شلـوار و اون پیرنمــــو پینه می زد
آقاجون مـــوهامو از ته روزای جمعه می زد
یاد اون روزا به خیر (2)
یادمه مامان کبری کم واسمون قصه می گف
ننه کلثوم همیشه توی ایـــوون قصه می گف
یادمه شلــوغ بودیم همسایه ها شاکــی بودن
دوتا پامون اون موقع کفشای لاستیکی بودن
یادمــه تیرکمـــــــونا واسه پرنـــده نبــــودن
قاتل شیشه های در و پنجـــــره هـــــا بــودن
یادمــه خـــــراب می کـــردیم لــونه زنبورا رو
پارچه آتیش می زدیم ســوراخای دیــوارا رو
یاد اون روزا به خیر (2)
یادمه بازی می کـــردیم تا غـــروب تو کـــوچمـــون
قایم وشک ، لی لی و هفت سنگ همــه یه درمیـــون
جــورابای کهنه مون تـوپ واسه بازی جور می شد
هر کی می سوخ تو بازی زود از ماها او دور می شد
یادمـــه چـــــوب انار واسه ادب بود خـــــــــونه ها
اثرش باقی می مـــــون چــــن روزی اون رو تـن ما
یادمه مکتب خــونه دس و پامــــون فلک مـــی شد
هر کــی دل به درس نمی داد قسمتش کتک مـــی شد
یاد اون روزا به خیر (2)
یادمـه تابسونا شلــوغ می شد تو شالیزار
خیلی ها می اومدن واسه درو و واسه کار
یادمـه زمینامــون پر از گل و آبـــی بودن
رو کول مامان بابا کوهی پر از شالی بودن
یادمه چکمه لاستیکی تو پا کلاس بـــودن
پیرنای کومـــــوایی تو تنمون لباس بـــودن
یادمــــه پیاده مدرسه مـــــی افتادیم بــــه را
غروبا تاریک می شد می دوئیدیم به خونه ها
یاد اون روزا به خیر (2)
یادمـــه گنجیشکا سقف خونمــون لـــونه بودن
غـــذای اضافمــــــــون واسه اونا دونــــه بودن
یادمــه گنجشکی از هیچ بچـــه ای دور نمی شد
هرچه بیشتر می شدن دامی واسش جور نمی شد
یادمـــه چلچــه ای با گل رو سقف لـــونه می چید
پی به اسرار خـــدا می برد کسی اونــــو مـی دید
یاد اون روزا به خیر (2)
دوس دارم برم به اون روزای خوب کودکیم
دوس نـــــــدارم ببینم دنیای مـــاشین الکیم
دوس دارم این شعرمو بچه ها امروز بخونن
یاد اون روزا بـــرن کـــــودکی هامـو بدونن
دوس دارم تو دل بچـه هـا همش شادی باشه
دوس نـــــــدارم قسمت یه بچـه تنهایی باشه
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای ( نوپا)
گذر عمر ...
چه ساده عمرم گذشت
چهل تا بهار رو دیدم
چه حرفا که تو عمرم
از این و اون شنیدم
کجای کار خطا بود؟
چه اشتباهی رفتم؟
نیت من که خوب بود
من که خدایی رفتم
چه قدر باید بخندم
با غم و درد ای خود
چقد باید صب کنم
تا فردا فردای خود
تو غربتم ، بیقرار
یکی بیاد سراغم
بسه همش تنهایی
اینقد ندین عذابم
دور و بری هامونم
یجور بامن غریبن
فکر پول و جیبشن
همش میگن اسیرن
ته دلم هیچی نیس
از این کارا خسه ام
نگو دروغه قصه
من به تو وابسه ام
عجب حکایتی شد
این حال و روز زارم
دفتر من پر شد از
قصه روزگارم
ناز و کلاس و تحقیر
این روزا واگیر می شن
تو جلد ماها می رن
آدما درگیر می شن
تموم شدن اون روزا
ساده قدم می ذاشتیم
تو جاده زندگی
برو بیایی داشتیم
دلا همه شکسته
این خنده ها دروغه
واقعیتا گم شدن
زندگی ها شلوغه
ادب تو زندگی مون
بدجوری تعطیل شده
سلام و احتراما
امروزی تبدیل شده
هر چی جلوتر می ریم
آدما بدتر می شن
قدیما یادش به خیر!
حیف لای دفتر می شن
می گن سلام هرکی
شصت و نه تا ثوابه
تو عمق مطلب برو؟
اینا همه حسابه
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)
شعرطنز کوکی ام یادش بخیر ...
(واقعیت های زندگی در دوران کودکی ام که یادش به خیر )
کـــــودکـــی در خــانه پاتک مـی زدیم ، یادش بخیر
جیب بـابـا پــــــولی را تــک مـی زدیم ، یادش بخیر
سینما با دوستان ، چـــه لـــذتی داشت آن زمــــــان
تخمـه و دوغ و لـــــــواشک مـی زدیم ، یادش بخیر
کوچه مون پر سر صدا مشغــول بــودیم، بنگ بنگ
دست به چوب و ماس ماسک می زدیم ، یادش بخیر
تـــوپ و بـــازی دو طــــرف دروازه چـــــــــوبی بپا
گاهـی تــــور و گاهــی تیـرک می زدیم ، یادش بخیر
خـانه را بــوده است محـل کشتی و دعــــوا و جنگ
جیــغ و داد و چنـد تا پشتک مـی زدیم ، یادش بخیر
بچــــه ی همسایـه را بیچـــاره مــــی بستیم درخــت
شوخی شوخی صورتش چک می زدیم ، یادش بخیر
گـــــردش بـــاغ و لب رودخــانـــه هــا ، یادش بخیر
یک شکــم سیر زالــــزالـک مــی زدیم ، یادش بخیر
مـــی دوید با مــــــا حیـــــاط ، گــــوساله رنگ حنا
وقت دامش دست به شاخک ، می زدیم یادش بخیر
کلبه ای کــــــوچــک کنار خــانــه ، خـــــلوتگاه مـا
یک سری در آن اتــاقـــک مــی زدیم ، یادش بخیر
شاخـــه ها بی بـرگ و گل پژمرده بــــودند زیــر پا
باغچــه را درخــانه غلطـک می زدیم ، یادش بخیر
هــر غـــــروب تنبیه ما بـــود شاخـــــه خیس انــار
دست به زخـم پای کــوچـک می زدیم ، یادش بخیر
لانه ی مـــرغابـی هـــا انـگار کـه دزد افتاده است
سنگ به بال غـاز و اردک می زدیم ، یادش بخیر
شب ستاره آسمــــان دائـــــم شمـــارش مــی شدند
وقت خواب آهسته چشمـک مـــی زدیم ، یادش بخیر
قصـــه ام اینـک به پـایـان آمـــــده ، جـز ایـن یکـی
شیرجه در آب عین مــوشک می زدیم ، یادش بخیر
طاهری را خاطری است ، از اون قدیم باصفا
خوشی را مهر مبارک می زدیم ، یادش به خیر
***
شاعر : میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)
وقت پرواز ...
(تقدیم به تو که بعد از پروازم مانند شمعی می سوزی و می سازی)
نفـســـای خســـه مــــن
بـه هــــوای پـــر کشیدن
کمـکـم کــن خیلی تنهـام
واسه جای خوب رسیدن
تـو نگـاهی مثه بـارون
ابـــرم و واست می بـارم
چـه کنـم که قسمت اینه
جز تو هیچکسی ندارم
تـــو مــراقب گــلا باش
حــالا دیگـه بـاغبــونی
بـــذار اونــا روبـرا شن
تومی تونی تومی تونی
جز ترانه های داغــون
چیزی تــو دنیــا نـدارم
منتظـر برات می مـونم
بخــونـی اونو کنــارم
با نگا به اشک چشمات
میشکنـه همش دل مـن
حالم اینجا خیلی خـوبه
وقتی می زنی تو لبخن
جـای مـن تو آسمـــونه
آسمون جای بدی نیس
تو مواظب خودت باش
دنیا جای آخــری نیس
تو رو به خدا سپردم
خدا خوب و مهربونه
غم و سختی رو توغربت
همه چیزو اون می دونه
دساتــو تـو آسمــــونا
واسه دیدنم تـو وا کن
بین ایـن همـه ستاره
منو بشناس و سوا کن
داری آسمون می آیی
دوتـا دساتـم شدن واز
داری می رسی بهم تو
با ترانه ام تـو پـرواز
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
وای از این دنیای خاکی ...
توی این دنیای خاکی
همه فکر آب و نونیم
آخه هیچ وقت سیر نمیشیم
در تلاشیم ، تا میتونیم
بی خیال از این و اونیم
در رو روی هم می بندیم
با سلام و بی سلامی
زیر لب به هم می خندیم
توی شهر و توی روستا
دلا دائم بیقرارن
دوست و دشمن واسه ماها
هیچکدوم فرقی ندارن
واسه پول و تاج و تخت هم
دلا رو باغم شکستیم
بی توجه ، پشت دیوار
سیریم و آروم نشستیم
کو؟ محبت و ، کو؟ یاری
از تو دلهامون پریدن
کو؟ عدالت که خدا خواست
همشون از هم بریدن
دنیامون به این قشنگی
همه از هم ناامیدن
خیلی پادشاه عوض شد
هیچکدوم خیری ندیدن
کاش تو این دنیای خاکی
دل مهربونی داشتیم
واسه باغ دل ، همینجا
بذر خوبی رو می کاشتیم
می دونیم ، خدا می دونه
همه مون یه عمری داریم
وقت رفتن که بیادش
همه چیزو جا می ذاریم
ته دنیارو کی دیده
نمیمونه اینجا هیچکس
آخه روز آخری هس
میریم و با یه کفن بس
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا