از کهکشان راه شیری تا روستای هریکنده بابل ...
نویسم آدرسم ، از کل هستی
بخوان تا مصرع آخر که هستی
منم ، از کهکشهان راه شیری
رسیدند واژه ها از دل چو تیری
من از منظـومه شمسی نـویسم
زکل این جهـان هستی نـویسم
یه جایی خاکی و بس آفرین است
یه سیاره کـه نـام آن زمین است
به خطی نیم کـره ، باشد شمالی
طلوع خورشید و غروب و حالی
نصیب قـاره ام هـم آسیا ایست
وطـن قـوم و نژادش آریا ایست
آسیایی ، جنـوب غـربی آن
برای کشور خود می دهم جان
من هم از کشور ایـران زمینم
مسلمانم و اسلام هست دینم
شمـال کشـورم ، مـازندرانم
تبـری لهـجـه ام ، ورد زبانم
مـن از شهـر خوبم بابل نویسم
زعطـر پـای نارنج ، گل نویسم
درآخـر آدرسم ، زادگـاه بنده
یه روستایی که نامش هریکنده
سرای ساده ام باغ است و بوستان
درش باز است بـرای کل دوستان
کمی از عمر من غـربت تمام شد
این اوقاتم چه باسرعت تمام شد
بهـار عمـر من پنجـاه و اندی
صفـا کن عـاشقـانه تا بخندی
زمین گرد و پر از جای عجیب است
کسی اینجا نمی ماند ، غریب است
جهانم بس عجیب است و خدایی است
نصیب آدمـی آخـر جـدایی است
نـویسم جـای مـن ، فعلاً همینه
نفس تا می کشم ، در این زمینه
بفـرما سر بزن یک شاعـری را
از هرکی پرسی دانـد طاهری را
شاعر :میرحمزه طاهری هریکنده ای نوپا